طالب‌ زاده نماد انسان پرسشگر انسان معاصر

به قلم آیت‌الله قائم مقامی

مرحوم آقای طالب‌زاده (رحمت الله علیه) به‌راستی یکی از سرداران بزرگ جبهه فرهنگی انقلاب بود. اگرچه خود را سرباز انقلاب می‌خواند و همواره می‌گفت «من سرباز انقلابم»، اما در واقع سرداری بزرگ در عرصه فرهنگی انقلاب بود. می‌توان او را نماد بخشی از بشریت معاصر جهان دانست؛ آن گروه از انسان‌ها که در جست‌وجوی حقیقت و خواهان آن هستند و در طلب آن صادق بود. ابتدا مصداق این حقیقت را در غرب با تمام جلوه‌هایش می‌دید، در غرب زندگی می‌کرد، سیر می‌کرد، کار می‌کرد، درس می‌خواند و می‌اندیشید. اما پس از وقوع انقلاب اسلامی دریافت که مصداق راستین حقیقت کجاست، به‌ویژه در مواجهه با سیمای نورانی امام خمینی (رضوان الله علیه) ـ که خود همواره می‌گفت: «سیمای او مرا سخت تحت تأثیر قرار داد، تصویرش را در آمریکا دیده بودم» ـ بی‌درنگ دریافت آنچه در جست‌وجویش بود اینجاست. او به درستی این را دریافت کرد و انطباق را انجام داد.

در طول چهل و اندی سال آشنایی‌ام با او ـ از سال ۱۳۶۰ تا زمان رحلتش ـ این ویژگی را در او می‌دیدم که صادقانه به دنبال حقیقت است. در مرحله نخست، غرب را مصداق حقیقت می‌پنداشت؛ ما باور داریم که اگر کسی خواهان حقیقت باشد و صادق باشد در نهایت این خداست که هدایت می‌کند، نه مانند برخی روشنفکران که بازی می‌کنند مانند برخی روشنفکرانی که پیش از انقلاب ناقد و منتقد غرب و معنویت‌گرا بودند و معتقد بودند جهان باید به سوی معنویت و آیین حرکت کند، اما وقتی انقلاب شد و معنویت به معنای واقعی در صحنه جهان ظاهر شد، متأسفانه برخوردی نامناسب کردند و ‌گفتند این آن چیزی نیست که ما می‌خواستیم. اما طالب‌زاده که پیش از انقلاب از منتقدان غرب نبود؛ در گروه روشنفکران معنویت‌گرای و منتقد غرب به‌شمار نمی‌آمد. در غرب زندگی و تحصیل می‌کرد و در حوزه ادبیات و هنر فعالیت داشت، لکن جویای حقیقت بود. هنگامی که انقلاب رخ می‌دهد و حقیقت تجلی می‌کند و همیشه خودش می‌گفت: «خدا مرا به سوی انقلاب و امام هدایت کرد». با این هدایت، بی‌درنگ وارد میدان شد و تنها نماند تا تماشا کند.

در صحنه حاضر بود و حضور او در جنگ و جبهه بسیار حائز اهمیت بود. در جبهه به‌راستی می‌توان گفت حقایق را شهود می‌کرد ـ همان شهودی که در فیلم «والعصر» خود نشان داد. آنجا که با راننده‌ای ساده در جزیره مجنون مصاحبه می‌کند و می‌پرسد: «چه می‌بینی و چگونه است؟» و آن راننده عامس می‌گوید: «من حقیقت را دیدم؛ چنان دیدم که حتی اگر امام خمینی (به فرض محال) بفرماید من اشتباه کردم یا شوخی کردم، ما فهمیدیم و [دیگر بازنمی‌گردیم].» این نشان‌دهنده درک عقلی و شهودی حقیقت است. طالب‌زاده این حقیقت را دریافت و پس از آن، احساس می‌کرد که باید این حقیقت را نصرت داد و یاری کرد. باور داشت که با این انقلاب، صدای خدا در جهان طنین‌انداز شده و نور خدا ظاهر گشته است: صدا و نور. و معتقد بود که انسان اندیشمند ـ به‌ویژه اگر اهل هنر نیز باشد و این نعمت الهی به او داده شده باشد ـ باید این نعمت و امکان خود را در خدمت گسترش این نور و به اصطلاح رله کردن این صدا قرار دهد. واژه «رله» در اینجا تعبیر بسیار دقیق و جالبی است، یعنی به تقویت و رساندن سیگنال به مقصد کمک می‌کند، او باور داشت که باید این صدا را به گوش جهانیان ـ به‌ویژه اندیشمندان، روشنفکران، فرزانگان و متفکران ـ رساند و این نور را به دیدگان جهان نشان داد. به این دلیل که اول باید این گروه حقیقت را درک کنند تا سپس آن را به توده مردم انتقال دهند. در طول چهل و اندی سال، تلاش او برقرار کردن ارتباط با اندیشمندان، متفکران روشنفکران غربی برای معرفی این حقیقت بود که الحمدلله در این راه بسیار موفق بود.

نگاه ایشان نه تنها معطوف به شاگردپروری بلکه متمرکز بر محقق‌پروری بود؛ یعنی شاگرد واقعی و نه تنها مقلد تربیت می‌کرد. مشی ایشان ترکیبی از عقلانیت، عشق و شهود بود. در درجه اول، ایشان متخلق به اخلاق الهی بود و این ویژگی بسیار مهمی بود که اخلاق الهی در ایشان تجلی داشت. انسانیتی والا و تواضعی بی‌نظیر داشت، شرح‌صدری مثال‌زدنی داشتند. همان‌گونه که شهید آوینی گفته بود: «درونش دریاست» و این دریای درونی از چشمانش نیز پیداست. به‌راستی ایشان دارای اخلاقی فوق‌العاده بودند و دارای «مدارای مسئولانه» و حزب‌اللهی بودند. زیرا مدارا و تساهل دو نوع است: یک نوع تساهل لیبرالی که نادرست است و به تساهل در احکام الهی می‌انجامد، و نوع دیگر، تساهلی با افرادی است که ضعیف‌اند و اگر به آنان محبت ‌کنید، کمک کنید، حسن‌ظن داشته باشید آنان را ارتقا پیدا می‌کنند. ایشان بسیاری را جذب کرد و بالا کشید حال که اگر فردی غیر از طالب‌زاده بود، شاید آنان را دفع می‌کرد.

اصل مسئله آقای طالب‌زاده موضوع انقلاب بود بر این باور بود که اصل حقیقت عصر ما منحصراً در این انقلاب متجلی شده و باید آن را درک کرد، یاری داد و نصرت کرد. طی سال‌ها، به جای آنکه این اعتقاد و محبت و گرایشش کمرنگ یا فرسوده شود – همچون برخی– برعکس، روزبه‌روز افزون می‌شد. هرچه زمان می‌گذشت، عشقش به انقلاب، علی‌رغم آزمایش‌ها و سختی‌های گوناگونی که خداوند در رابطه با انقلاب برای او مقرر کرده بود، بیشتر می‌شد؛ شیداتر، شیفته‌تر، مشتاق‌تر و پرشورتر بود و به همین دلیل، خداوند به او فهم و درک بیشتری عطا می‌کرد.

به خاطر دارم که خارج از حوزه هنر، در طول سال‌های پس از انقلاب به‌ویژه پس از رحلت امام (رضوان الله علیه)، جلسات متعدد گعده‌مانند با اندیشمندان، متفکران و روشنفکران انقلابی داشتیم. در این جمع‌ها که در مکان‌های مختلف تشکیل می‌شد و از جمه پای ثابت آن آقای طالب‌زاده بود. در این جلسات، همه صحبت می‌کردند، نظر می‌دادند و تحلیل می‌کردند، اما طالب‌زاده معمولاً ساکت بود و کم‌حرف. اما وقتی نوبت به او می‌رسید، دقیق‌ترین و عمیق‌ترین صحبت‌ها را بیان می‌کرد؛ مانند جواهری که نه کاستی دارد و نه افزونی. تحلیل‌هایش درست، دقیق و عاقلانه بود. همچنین شخصیتی جذاب و کاریزماتیک داشت و جوانان بسیاری به او جذب می‌شدند. بسیاری از جوانان از طریق او انقلاب را فهمیدند و بدون عقده‌ای با غرب مواجه شدند. زیرا اگر کسی اسلام را به درستی درک نکند و سپس وارد عرصه هنر شود و با غرب تماس بگیرد، ممکن است دچار احساس عقده یا حقارت شود و غرب‌زده گردد. جوانان از او آموختند که در عین ایمان و تعهد حزب‌اللهی، می‌توانند هنرمند باشند و کار هنری انجام دهند، بدون آنکه تحت تأثیر قرار گیرند، مقلد شوند یا دچار حقارت گردند.

در عرصه هنر، آقای طالب‌زاده در زمینه مستندسازی واقعاً فوق‌العاده بود. او احساس کرد که زمانه، زمانه کار مستند است و باید از این طریق پیام انقلاب را به جهان منتقل کرد. علاوه بر مستند، در حوزه فیلم داستانی نیز وارد شد و اثر زیبای «بشارت منجی» را خلق کرد. معتقد بود که در کار داستانی، به جای پرداختن به امور خیالی، بی‌اساس یا تکنیک ‌محض، باید به‌ویژه به پیامبران پرداخت. او باور داشت که امروز زمان معرفی پیامبران به جهان است، آن‌گونه که واقعاً بودند. برای مثال، در مورد حضرت مسیح (علیه السلام) معتقد بود باید او را چنان که هست به جهان معرفی کرد، نه از پشت فیلترهای تحریف‌شده. او تأکید داشت که اگر پیامبران به درستی معرفی شوند و هنر در این زمینه نقش خود را به خوبی ایفا کند، مردمان جذب می‌شوند. به‌طور مثال، در مورد آمریکا ، با وجود آنکه به‌شدت مخالف حکومت آمریکا، صهیونیسم و رژیم صهیونیستی بود ، معتقد بود باید بین حکومت آمریکا (که توسط صهیونیست‌ها مصادره و استعمار شده) و مردم آمریکا تمایز قائل شد. او مردم آمریکا را «مستضعف» می‌دانست؛ مستضعفانی که باید با آنان مدارا کرد، هدایتشان نمود و کمک کرد تا بیدار شوند. همچنین هشدار می‌داد: «وای به آن روزی که کارگر آمریکاییِ گردن‌قرمز شده در آفتاب بفهمد چه کسانی بر او حکومت می‌کنند و در برابر این حکومت بایستد!».