شجره‌نامه

پدر: سرلشکر اردوبادی

منصور اردوبادی نظامی ایرانی بود که مدتی با درجه ستوان یکمی و سروانی در فارس و بنادر خدمت می‏ کرده و پس از آن با درجه سرهنگ دومی فرمانده هنگ سمنان شده بود. بعد از آن در تهران (احتمالاً) معاون ناحیه ژاندارمری بوده و پس از مدتی به عنوان فرمانده ناحیه ژاندارمری خراسان مأموریت یافت. اردوبادی طی سال‌های 1340 تا اوایل خرداد 1342 در خراسان خدمت می‌کرد.

منصور، در دانشکده افسری با محمدرضا پهلوی هم‌دوره بود و پس از به سلطنت رسیدن او، یکی از آجودان‌های مخصوص وی به شمار می‌رفت که می‌توانست بدون هماهنگی وارد دفتر شاه شود.

از همان موقع که در خراسان بود با ارتشبد، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، و اقوام و خویشان فاسد وی در مشهد و نیشابور، مخالف بوده و مطالبی مفصل درباره آنها به شاه نوشته است

اردوبادی به دلیل بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته و یک‌پارچه‌سازی ایران نام علاقه خاصی به نادرشاه افشار داشت به همین دلیل نام اولین فرزند خود را که در 4 دی 1332 به دنیا می‌آید نادرقلی می‌گذارد.

 اردشیر زاهدی در خاطرات خود در مطلبی تحت عنوان «ماجرای اتهامی که به افسری صدیق و صمیمی زده شد» به داستان دستگیری اردوبادی در سال 1335 می‏ پردازد و به ماجرای «کودتای سرتیپ اردوبادی» اشاره می ‏نماید که قرار بوده وی را «محاکمه صحرایی» نمایند ولی با تلاش او این مسئله نافرجام می ‏ماند. اما زاهدی به خاتمه کار اردوبادی اشاره‌ای نمی‌کند.

به باور مورخین در دهه 40 شمسی اما دو واقعه قیام 15 خرداد و قیام عشایر جنوب سلطنت پهلوی را مورد خطر قرار داد. پس از سرکوب قیام بزرگ عشایر فارس در سال‌های 1341- 1342، که به قتل‌عام و شهادت تعداد زیادی از عشایر و غارت گسترده اموالشان منجر شد، اردوبادی که در بین عشایر جنوب چهره‌ای خوش‌نام بود به عنوان بازرس ویژه شاه جهت بررسی جزئیات به فارس اعزام شد.

وی در نامه‌‏های متعددی که مستقیما به شاه می ‌نوشت، و تعدادی از آنها امروز در دست است، به ظلم و تعدی ژاندارم‌ها و دیگر نیروهای نظامی و ارتشی و مأموران دولت در حق مردم اشاره ‏های صریح نموده و مصادیق متعددی را ذکر کرده است. صراحت لهجه و شجاعت اردوبادی در این نامه ‏ها کاملاً مشخص است و مردم فارس، به ویژه ایل بویراحمد و طایفه «جلیل» مردم‌داری او را تأیید و تصدیق می ‏نمایند.

عفو و آزاد کردن کُردی انصاری از مبارزین مخالف نظام که بایستی بر اساس حکم مرکز دستگیری، محاکمه و مجازات می شد در کنار دیگر اقدامات مثبت او دل عشایر را به دست آورده بود.

در 7 تیر 1342، حدود سه ماه قبل از تیرباران حبیب‌الله شهبازی (پدر عبدالله شهبازی مورخ)، از سران عشایر و قیام علیه استبداد پهلوی، اردوبادی گزارشی صریح و دقیق برای شاه فرستاد. وی در این گزارش 12 صفحه‌ای از وضعیت فلاکت بار و مقروض بودن عشایر و کشاورزان منطقه می گوید و با اشاره به اصلاحات ارضی، اقدامات ظالمانه عوامل حکومت پهلوی بویژه در همکاری با قاچاقچیان را به عنوان جرقه این یام ذکر کرد. سرتیپ اردوبادی فعالیت‌های ضدمردمی فرمانده وقت ژاندامری ناحیه فارس، سرتیپ اشکان را علت اصلی برشمرده و در نامه می‌نویسد “سازمان ژاندامری فارس به قدری فاسد و خراب بوده …”

در تاریخ 9 مرداد 1343 رئیس دفتر مخصوص شاهنشاهی طی نامه‌ای به اردوبادی اعلام کرد: «گزارش شرف عرضی 7/ 4/ 42 تیمسار از شرفعرض پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی گذشت. امر و مقرر فرمودند ابلاغ نمایم که خدمات شما جالب توجه و خوب است…»

ملا غلامحسین سیاهپورِ رئیس طایفه جلیل بود و دغدغه او حفظ امنیت و بقای طایفه بود. او که با واسطه آیت الله دستغیب از آیت‌الله خمینی مجوز قیام مسلحانه علیه حکومت گرفته بود از سردمداران قائله جنوب بود. ملا غلامحسین که یک فرد کاملاً مذهبی بوده و تحت تأثیر و ارشاد روحانیت و برای حمایت از آنان در فروردین 1342 چند بار با نظامیان رژیم درگیر شد ه بود در نبردی مشهور به «جنگ گجستان» ضربات مهلکی بر لشکر ارسالی رژیم وارد آورد . اولین مکاتبات سیاهپورِ با اردوبادی از اوایل خرداد شروع شد و تا اواخر مرداد ادامه داشت که دور از اطلاع ارتش و ساواک صورت می گرفت. سرلشکر اردوبادی در نامه تامینی که بعدها در دادگاه نظامی از مهم ترین مدارک جرم او به حساب می آمد را برای او فرستاد و قول “حفظ جان و مساعدت شخص سیاهپور و طایفه جلیل” را داده بود.

بر طبق سند محرمانه ساواک فارس به تاریخ پس از این اتفاقات، اردوبادی به دلیل حفظ امنیت عشایر از شر حکومت مرکزی و در امان بودن از آزار ارتش، در یکی از مکاتبات (بر اساس حسابی که روی آشنایی قدیمی خود با پهلوی و درجه نظامی‌‍اش باز کرده بود) به ملا غلامحسین قول داده بود که در صورت تسلیم، ترتیبی می دهد که بیش از 3 سال زندانی نباشد. موضوع تسلیم شدن را سرلشکر اردوبادی از تهران مخفی نگاه داشته بود و در همین مسیر، دستور آزادی طایفه جلیل را داده بود که کمی بعد توسط جیرخواران حکومت شکنجه شده بودند.

مرحوم نادر طالب‌زاده می‌گوید:

ملاغلامحسین از منظر حکومت پهلوی فردی یاغی به حساب می‌آمد و شاه، ارتشبد آریانا را برای سرکوب قیامش به منطقه جنوب فرستاده بود و جنگی سخت بین نیروهای آریانا و ملاغلامحسین به وجود آمد. جنگجویان عشایری تلفات زیادی را از نیروهای پهلوی گرفتند و آریانا از پس سیاهپور و نیروهایش برنمی‌آمد و نهایتا دست به بمباران هوایی زدند و منطقه و عشایر را بمباران هوایی کردند. زمانی که شاه از سرکوب عشایر مستاصل می‌شود، پدرم را که رابطه خوب و حسنه‌ای از قبل با مردم آن منطقه داشت به عنوان مامور ویژه برای پایان دادن به غائله به آن نقطه اعزام می‌کند. از قدیم، وصف ویژگی‌های شخصیتی سیاهپور در خانه ما بود و پدرم او را نماد یک فرد با شرافت، دارای وجهه و بهترین مردم زمان خود معرفی می‌کرد.”

جهت آرام شدن اوضاع، اواخر مرداد 1343 در حالیکه، طایفه جلیل طی مراسم قرآن به سر که در کوهپایه‌ای برگزار می‌شد سیاهپور، بزرگ قومشان را تحویل اردوبادی دادند در حالیکه سرلشکر با آوردن دو پسر خود به این مراسم در حضور چندین هزار عشایر اسم “نادر و ناصر” را قسم خورد و قول شرف داد که از سیاهپورِ محافظت کند تا اوضاع آرام شود. نادر کودکی 10 ساله بود که شاهد این مراسم و گریه زنان و مردانی بود که می دانستند ملاغلامحسین بیش از جان خود به دنبال در امان بودن طایفه از شکنجه و فشار پهلوی بود. نادر اما نمی‌دانست که پدر خود نیز قربانی دسیسه‌ها خواهد شد.

26 مرداذ اردوبادی با احترامات ویژه و خاص سپاهپور، که با یارانش مبارزه مسلحانه علیه پهلوی را کلید زده و یک لشکر ارتش پهلوی را از پا در آورده بودند را پس از یک سال و نیم مقاومت، سوار جیپ شخصی خود کرد. مراسم تسلیم تبدیل به تجلیل شده بود و مخالفین سرلشکر اردوبادی به مرکز گزارش می دادند. 27 مرداد سرلشکر اردوبادی ملاغلامحسین را به منزل شخصی خود برده و نادر آن شب به یادماندنی را برای بسیاری تعریف کرده بود که خاطره تکریم و پذیرایی از مبارز مسلح علیه حکومت پهلوی توسط پدرش را هیچگاه فراموش نمی‌کند.

28 مرداد سپاهپور همراه اردوبادی به تهران می‌آیند و شب را در منزل پدرزن اردوبادی یعنی پدربزرگ مادری نادر طالب زاده به نام “امیر شرفی بدر” می گذارند. قرار بود اردوبادی فردا به دیدار شاه برود که فردایش عزل می‌شود.

سیاهپورِ و سه مبارز همراهش در تهران شکنجه شده و پس از بازگشت به شیراز در میدان تیر به دستور پهلوی اعدام شد. سرلشکر اردوبادی نیز چندنوبت در دادگاه نظامی محاکمه و نهایتا حصر می‌شود. گزارش صادقانه 12 صفحه ای و نیز دوستی و رابطه نزدیک با سرلشکر قرنی (که خود نیز مغضوب بود و به اتهام طرح کودتا علیه رژیم در اسفندماه ۱۳۳۶ بازداشت شده بود) دو عامل عمده مطرود شدن و حصر اردوبادی بود. هر دو نفر تا تحولات سال 57 خانه‌نشین و تحت مراقبت ساواک بودند. پس از انقلاب نیز تا ترور سرلشکر قرنی در اردیبهشت 58 با هم رفت و آمد داشتند.

اردوبادی که مورد احترام و اعتماد عشایر جنوب بود در جمع خانوادگی از عبارت تندی علیه محمدرضا پهلوی استفاده می‌کرد و می گفت او با این روال مملکت را به باد می‌دهد. در اسناد آمده است که شاه نسبت به برخورد احترام آمیز اردوبادی با سیاهپور بسیار عصبانی و برافروخته شده بود. بدون شک گزارش فساد مامورین حکومت در ژاندامری فارس و محبوبیت اردوبادی بین مردم بومی منطقه موجب ایجاد حسادت‌هایی در دربار و بخصوص رکن دوم علیه اردوبادی شد. همچنین باقر پیرنیا استاندار وقت فارس نیز از جمله مخالفین اردوبادی بود که در خاطرات مکتوب خود مفصل به آن پرداخت است. نهایتا محمدرضا پهلوی تحت تاثیر القائات اطرافیان، یکی از جوان ترین سرلشکرهای خود را که از زمان دانشکده افسری می‌شناخت به راحتی کنار گذاشت.

دکتر سیاهپور استاد دانشگاه یاسوج جزییات این رویداد تاریخی که بین دربیاریان به «غائله جنوب» یا «غائله فارس» مشهور بود را در کتاب “قیام عشایر جنوب” آورده و از اردوباری به عنوان ” یکی از معدود نظامیان خوشنام و مردمی حکومت پهلوی” یاد می کند که “ساواک او را مهره‌ای خطرناک می دانست”. دکتر سیاهپور می نویسد:

البته از خرداد 1342 تا یک سال بعد، که در اثر فشار طاقت ‏فرسای نظامیان رژیم بر افراد طایفه جلیل و اسارت این طایفه، ملا غلامحسین برای آزادی آنان اسارت خود را پذیرفت، سرلشکر اردوبادی به انحاء مختلف به طایفه جلیل کمک و مساعدت می‏ نمود…..وی چنان صادقانه و با صمیمیت در آن جمع گریان و ناراحت سخن گفت که خاطره آن در اذهان مردم باقی است و هنوز تمام مردان و زنان طایفه به خوبی و نیکی از او یاد می ‏کنند…..بسیاری از نظامیان ارتشی و ژاندارمری و دیگر امرای دولتی، خاصه سازمان امنیت، با توجه به عملکرد مثبت و مردمی او، و بیان عیوب و اشکالات مأموران دولت و رژیم، درصدد ضربه‏ زدن به او بوده ‏اند و بهترین موقعیت را در قضیه قیام عشایر جنوب، به خصوص ملا غلامحسین سیاهپور جلیل، به دست آوردند….. اسناد زیادی در این باره در دست است که به بهانه ‏های مختلف او را بازخواست کرده ‏اند و بیش از یک سال او را به محکمه کشانده‏ اند. وی که از همان اوان ــ اوایل شهریور 1343 ــ از مقام خود خلع شده بود، سرانجام در اواخر سال 1344 پس از بازجوییها و محاکمات مفصل، بازنشسته اعلام شد و از همان موقع تا پایان سقوط رژیم، خانه ‏نشین و منزوی و تحت نظر بود. به طوری که حتی دوستان و خویشاوندان نزدیک وی از ترس رژیم، جرئت آمد و شد و ملاقات با او را نداشته ‏اند  تقریبا بیش از یکسال، از مرداد 1343 تا اواخر 1344، مورد بازجویی و بازخواست قرار داشته

همچنین محمد بهمن‌بیگی بنیان‌گذار آموزش و پرورش عشایری از ایل قشقایی در یادداشتی از جوانمردی “اردوباری” می گوید: “به خیرخواهی و دلسوزی فرمانده ژاندارمری فارس، سرلشکر اردوبادی، که در آن روزها از اختیارات ویژه ‏ای برخوردار بود، امید و اطمینان زیاد داشتم. او از کارگزاران نیکنام و کمیابی بود که دولتیها در چنته داشتند “

سرهنگ غلامرضا نجاتی در کتاب “ماجرای کودتای سرلشکر قرنی” به افسرانی اشاره می‏ کند که همراه با سرلشکر قرنی شبکه‏ ای تشکیل داده بودند و «برای عملیات کودتا، و یا علیه یگان نظامی مخالف» با یکدیگر همکاری می‏‌کردند، که یکی از سه نظامی مشهور آن «سرهنگ اردوبادی» بود: “قرنی شبکه ‏ای از افسران نیروهای مسلح «افسران میهن ‏پرست» را در اختیار داشت”

محمدکرم رزمجویی نیز در کتاب “نبرد گُجستان” به قیام عشایر جنوب می پردازد.

این واقعه ذهن نادر 11 ساله را که علاقه ویژه‌ای به پدر خود داشت و در ادامه زندگی همواره از مهین دوستی و سبک زندگی او متاثر بود، درگیر موضوع “بی عدالتی و ظلم” کرد و شیوه برخورد سرلشکر اردوبادی در سخن گفتن با صراحت و نترسیدن از نتیجه برایش آموزنده بود. پدر نادر از خود سرمایه‌ای چندانی نداشت و پس از خانه‌نشینی اجباری با وام بانک کشاورزی، زمینی را در کرج گرفته و مشغول زراعت شد و تا چند سال اقساط آن را پرداخت می کرد. زمینی که بعدها به ناحق مصادره شد.

شجره‌نامه مادری: شرف المعالی و امیرشرفی

مادر نادر سیده وحیده ملوک امیرشرفی که از خانواده‌ای فرهنگی آمده بود از کودکی به نادر زبان انگلیسی می آموخت. به نقل دکتر نصرت‌الله کاسمی پزشک، شاعر و نمایندهٔ مجلس شورای ملی، پدر بزرگ وحیده، سید محمد بقا اصفهانی نخست ملقب به اشرف الکتاب و بعد به شرف المعالی فرزند سیدمحمد صادق موسوی نقیب السادات بود. این روحانی صاحب نام از خطاطان و شاعران معروف دوران قاجار بود که در متون تاریخی از او با عنوان ادیب و مؤسس نخستین انجمن ادبی در قرن گذشته هجری قمری یاد شده و آمده است که در نوشتن نسخ، رقاع، ثبت و روانه نویسی ثلث تسلط داشت. محمدحسن خان اعتماد السلطنه وزیر انطباعات اواخر دوره ناصری در صفحه 202 المآثر و الآثر نقل می کند که “صاحبان خزائن خطوط و مکاتیب ممتازه من حیث الاقلام در دارایی قرآنِ به خط وی با هم مفاخره می نمایند و در نظم شعر نیز به فنون از مشاهیر زمان.” دکتر علی عبدالرسولی فیروزکوهی استاد دانشگاه تهران، ادیب و خطاط شهیر که از شاگردان شرف المعالی بود، نوشته که ناصرالدین شاه زمانیکه از فضائل استاد شنید به ملاقاتش راغب شد و به حضور خواند. کتاب آیات باهرات و مناقب خسروی از آثار اوست و نیز قرآنی به سفارش ناصرالدین شاه که به امین السطان صدراعظم خود اهدا کرد و امروزه در موزه ملی قرآن تهران نگهداری می‌شود.

شرف المعالی انجمن ادبی را در منزل خود واقع در خیابان بوعلی وقت راه اندازی نمود که پس قتل ناصرالدین شاه تعطیل و مجدد با دستور مظفرالدین شاه ادامه حیات یافت.

محمودخان ملک‌الشعرا، شاعر و هنرمند عهد قاجار از مردمداری و ثابت قدم بودن میرمحمدحسین امیرشرفی بدر فرزند شرف المعالی در دستگیری از درماندگان و حمایت از مظلومان و بیچارگان می گوید.

مرحوم امیرشرفی، پدربزرگ مادری نادر، که از حامیان موسیقی و هنر و خط بوده در مقدمه تجدید چاپ آیات باهرات می نویسد:

امیرشرفی که در حدود سن 6 – 7 سالکی از نعمت پدر محروم شده بود، در زمان قحطی بزرگ که در مدت جنگ جهانی دوم در ایران رخ داد، با فروش زمین های خود و تهیه لوبیا و نخود به گرسنگان کمک می کرد. وی در حوزه تجارت نیز با ورود اولین تخت های بیمارستانی به ایران خدمت کرد.

در آن زمان باغ امیرشرفی برای اهل تهران معروف بود که در ماه های محرم و رمضان مراسم عزاداری از صبح تا غرب در آن برگزار می شد و بعدها خیابانی در همان محدوده به این اسم نامگذاری شد و به گفته اهل محل و مشاهدات، بعد از فوت مرحوم امیرشرفی نیز مراسمات مذهبی در باغ برگذار می شد.

با احداث اتوبان امام علی باغ وسیع امیرشرفی که در تقاطع خیابان دماوند و این اتوبان واقع شده بود عملا از بین می رود و شهرداری، روبروی بیمارستان بوعلی کتابخانه و بوستان کوچکی به این اسم تاسیس می کند.

همچنین محروم امیرشرفی که خود تجارت می کرد و از پدر نیز به او ارث رسیده بود از زمان قاجار دارای املاکی از جمله یک مورد در نزدیکی شهر صنعتی کاوه فعلی بود که فرح پهلوی به بنیاد علوی ملحق کرد و پس از انقلاب نیز به ناحق مصادره شد.

مرحوم امیر شریفی

عزیمت خانوادگی به آمریکا برای تحصیل

نادر 16 ساله بود که در 1348 سرلشکر اردوبادی که توسط حکومت برکنار و منزوی شده بود تصمیم می‌گیرد برای تحصیل فرزندانش را به آمریکا بفرستد. اواخر دهه 60 میلادی و نیمه اول دهه 70 را در ویرجینای سپری می‌کند.

مصادره به ناحق اموال پدری و مادری و سکوت حاج نادر علی رغم اعتراف قاضی مربوطه و دستور رهبری